نتایج جستجو برای عبارت :

حالمون

ای چنار خوش قیافهتازیانه ی نوازششاعر همیشه باکلتعطر آماده ی بارش
ای هجوم خشم خندهمرد جذاب بد اخلاقحرفه ای ترین روانیعاشقه همیشه خلاق
به دیوار خوردمبهم در بدهبه این دختر خستهسنگر بده
به دیوار خوردمبهم گوش کنتو دیوارو مثل یهآغوش کن
که ما حالمون بدهحالمون بدهحالمون بده
احوالمون بدهفالمون بدهحالمون بده
ای مرید خط چشمامتو نخ ابریشم منطفلکی ترین رفیقمقتلگاه هر غم من
ای قلمرو ستمهامرد دلداده به تاراجای شفا گرفته از عشقعاشق همیشه محتاج
به دیو
 
ما حالمون هیچ وقت خوب نمیشه، من اینروزها ، هربار که میخندم ، بعدش خنده تیر میشه میره تو قلبم . ما حالمون هیچوقت خوب نمیشه و جای زخم‌های ما چرک میکنه و از عفونت و گندش میمیریم . بغض ما اخر یه روز راه نفسو میبنده، فریادی که هربار خفه‌ش کردن و خفه‌ش مردیم تومور میشه و ما رو از پا درمیاره . چرا حال ما هیچوقت خوب نمیشه؟
چند کاری که من خودم انجام میدم و حالم حداقل یه پله بهتر میشه را برای شما می‌نویسم:
خواندن چند صفحه از یه کتاب
خواندن شعر
خواندن یه داستانک که حال خوب کن باشه
پیاده روی و قدم زدن
نگاه کردن حیوانات و بازی آنها
خلوت کردن و صحبت با خود
نوشتن در مورد حالمون که چرا بد شده و چطور می‌تونم اون را بهتر کنم
صحبت با یه دوست قدیمی
پرداختن به کاری که دوست داری (من خودم کار با کامپیوتر و نقاشی)
شما چکار می‌کنید که حالتون بهتر بشه؟ برام بنویسید
یکی از بچه های فجازی چند روز پیش نوشته بود: پاییز داره میاد و من از همین حالا زردمه!
من واقعا هرسال اول پاییز زردمه. آخرم پاییز 97 جوری زمینم زد که هنوز بلند نشدم. کسایی که از قدیم وبلاگ منو میخونن میدونن که حجم زنجموره ای که من توی این چند وقته کردم از مجموع همه این سال ها بیشتر بوده. اما دیگه کافیه. خالی که نمیشیم. فقط تثبیتش می کنیم. حال چارتا رفیقمونم بد میشه. دیگه میخوام دست بکشم از این اوضاع.
شاید عوض این که حرفامون برگرفته از حالمون باشه، ای
بعضی اوقات احساس میکنم خیلی خودخواهم و خیلی بد مثل الان
وقتی مرور می کنم لحظاتو بعضی کار هامو یا تصمیمامو خیلی خودخواهانه می بینم 
نمیدونم شایدم امپر مغز من مثل ارز زده بالا
کلا الان تو دوره ای هستیم که غیر ممکنه
غیر ممکنه ناراحت نشی نه واسه خودت واسه نزدیکانت یا واسه اطرافیانت
امروز خیلی دلم گرفته ،هم واسه خودم هم واسه بقیه انا به جرئت میتونم بگم درد خودمو با درد دیگران فراموش کردم.
واقعا بعضیا چقدر دردمندن به اون بالایی دلم گرفته و حالم خ
این مریضی که میخوای دلت بگیره،کل غم دنیا بریزه تو دلت،قار قار کلاغ برات با عظمت بشه،بشینی کنار جدول و به صدای ماشینا گوش بدی و سیگارا رو دود کنی بره،نامجو بزاری که هی بگه«جان را چه خوشی باشد/بی صحبت جان جان جانانه بی‌صحبت جان جان جانانه» اسمش چیه؟!
دلمون پاییز میخواد با کلاس هشت صب دانشگاه.اون کلاسایی که نصفشو خوابی نصف دیگه‌شم تو فکری.
دلمون هوس وارونگی هوای تهران کوفتی رو کرده.از قصد لباس کم بپوشی که پوستت یخ بزنه.
دلمون سویشرت میخواد.کلا
اگر روابط شما آن طور که می خواهید نیست،
مطمئن باشید کسی که باید تغییر کند خود شما هستید. ما یک عمر منتظر زن ایده آل یا مرد ایده آل می نشینیم، زن ایده آل و مرد ایده آل وجود ندارد.
با خودتان فکر کنید و ببینید اگر شما مرد ایده آل یا زن ایده آل خود نیستید و اگر شما با خودتان ازدواج نمی کردید، چرا کس دیگری باید با شما ازدواج کند؟ 
اگر شما با تمام وجود عاشق خودتان نیستید و این عشق قابل لمس نیست و در پوست خود راحت نیستید، شفاف نیستید، صادق نیستید، این ر
گفت اینجوری هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره، و اینجوریم نیس که هیچ وقت در هیچ وقتش بشه همیشه، منفی در منفیش مثبت نیس، مث صفر میمونه، یه وقتایی میخوره توی صورتت، صفر عادی میشی،  یه خالی گنده میشی با کلی دیوار دورت و بی هیچ دری، که هیچ کسی رو هم راه نمیدی توش، حتی خودتم توی خودت نیستی، هی انگار باد بیاد، صدای سوت زدنش بپیچه توی گوشت، گوشات سوت میزنه، انگار اول اون آهنگ فرهاد باشه ولی یه آدم ناشی همشو قر و قاطی زده باش
سلام دوستان خوبم
فرا رسیدن ماه رحمت و برکت خدا ، مهمانی بزرگ و باشکوه خدا رو به همه دوستان گلم تبریک میگم. انشاالله توی این ماه رحمت خدا شامل حالمون بشه و حالمون رو خوش بکنه. شاید خبرای خوشی در راه باشه که باهاتون حتما به اشتراک میذارم فط برام دعا کنید که امیرالمومنین می فرماید در حال مومنین دعا کنید تا به اجابت برسد، منم پیشاپیش به حال همتون دعا می کنم و میگم خدا زندگیتون رو پر از روزی و روزهای خوش قرار بده و عاقبتتون به خیر بشه.

+ از مهمونی بز
به همسر گفتم: ولی خوبیش این بود که حداقل بعد چهل روز، چند ساعت حالمون خوب بود...
گفت: الانم حالمون خوبه، فقط یه کم ماشین نداریم!!!
یه کم؟! :)))
ماشینو که گرفتن تصمیم گرفتیم به هیشکی نگیم چی شده. که هم نگران نشن و هم سرزنش نکنن!!! اصلا فکر نمیکردیم این همه طولانی بشه قصه! بابا چند باری به رومون آورد که "میدونم یه چیزی شده و نمیخواین بگین.." ولی هی ما مقاومت کردیم بلکه حل بشه و مجبور نشیم بگیم! حالا هم من هم همسر به یه نتیجه مشترک رسیدیم: "تا به بابا اعترا
من خیلی به این موضوع فکر می کنم
...
ما از کسانی که فقط وقتی باهامون کاری دارن از حالمون می پرسن و بهمون سر می زنن، خیلی بدمون میاد و ناراحت میشیم
پس چرا خودمون با خدا همین مدلی رفتار می کنیم؟
فقط وقتایی که بدجور گرفتاریم بهش سر می زنیم و به یادش می افتیم!
 به اطلاع شما عزیزان میرسانم که یک جون به تعداد جون هام اضافه شد:-)
هم اکنون ششمین و اولین خواهرزاده پسر اینجناب چشم به جهان گشوده و خودش و مامانش و من هر سه تا حالمون خوبه:-):-):-)
قرار مثل خودم دو اسمه باشه ولی شما فعلا "امیرحسام" داشته باشین:-)
 
 
+ جای داداشم خالی, خیلی زود رفت و ندید این لحظه رو:`(((
قرار بود این تعطیلاتو آروم باشیم و همینجوری سر کنیم تا تموم شه و حضوری حرف بزنیم. درباره‌ی اینکه من نمیتونم دیگه اینجوری ادامه بدم. یا تماما مال من باشه یا هیچی. به طور مستقیم میگم یا عین دوتا آدم عادی رابطه داشته باشیم یا هیچی. دو ماه کمتر حالمون خوب باشه. چه فرقی داره؟
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی یکی از بالا دست می کشیدم روی زخمهای دستم و بعدش می‌رسیدم روی طرح لبخند کمرنگی که یادگار اعزام بیمار بدحال ساعت پنج صبح و دعوا با طب اورژانس بیمارستان مقصد بود، جاش هنوز کمرنگ روی دستم مونده !
ادامه مطلب
کمتر از نیم ساعت تا تحویل سال جدید...
الان که خیلی به آغاز سال جدید نزدیک شدیم گفتم بدنیست از ذهنیتم درباره عید و شروع سال جدید بگم...
راستشو بخواید احساس میکنم روز عید یا لحظه تحویل سال هم مثل روزها و ساعت های دیگه خیلی عادیه...فقط ما یکم خوشحالی میکنیم به این خاطر که امید داریم تغییری رخ بده...
یه قسمتی از دعای تحویل سال هست که از خدا خواستار بهترین حال و اخوال هستیم و ازش میخوایم حالمون رو به بهترین حال تغییر بده...اما چقدر این اتفاق میوفته؟اصلا
اگه یکم حواسمون جمع باشه، هیچ وقت حالمون بد نمیشه.
هیچ اتفاقی اونقدر آشفتمون نمیکنه که غمبرک بزنیم،
 بگیم: اه ... من حالم بده ...چرا منو درک نمیکنید؟!:/
.
و من متاسفم برای خودم بابت همه روزایی که حالم بد بود.
شایدم اگه اون روزا رو تجربه نمی‌کردم، الان به این نمیرسیدم‌.
.
.
.
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
حافظ
.
.
نمی دونم چرا این چند سال اخیر هر عید فطر استوکیومتری میخونم!:/
حالمون بد شد از بدحالی :/
هی  میخونه: میرن آدما 
کجا میرن  ؟ جایی رو ندارن که برن ؟
+میان خوبه  :)
بقول شاعر که میگه :
اومـدی صــداتو قربون 
اون همه وفــا تو قربون :))
امروز کلی وب نوشت خوندم که همه رفته بودن ،الهی که هیچ وقت هیچکس نره ، بمونین کنارهم .
نظرسنجی: 
اکثر رابطه هایی که از بین رفته بخاطر اینکه .............
خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
 
گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: 
«من همینم که هستم.»
 در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به ‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.
 
با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه...
چگونه بفهمیم در مسیر کتاب خوانی به درستی حرکت می کنیم؟
چطور بدونم کتاب خوان شده ام؟
 
خیلی راحته
اگه روزهایی که مطالعه نداشتیم، حالمون بده و احساس کمبود می کنیم، ما کتاب خوان شده ایم
اگه از اینکه مدتیه به کتاب فروشی ها سر نزده ایم احساس بدی داریم، ما کتاب خوان شده ایم
اگه به محض اینکه از خواب پا میشیم به جای گوشی، سراغ کتاب میریم، ما کتاب خوان شده ایم
 
 
حالش خوب نیس..و اون بهش میگه قوی باش..فک کن مثلن ب کسی ک بچه شو تازه از دست داده بگی قوی باش..واقعا نمیفهمم تو مغز بعضیا چی میگذره...این موضوع حتی منی ک زیاد ربط ب ماجرا ندارمم ، داره از تو میکشه ..بعد ب اون میگه قوی باش..
حالم خوش نیس..فشار امتحان داره لهم میکنه..عملا تمام وقتمو دارم میخونم ولی هنوز از برنامم دو روز عقبم...با همه اتفاقات این چند وقت واقعا نیاز دارم ب مغزم حداقل دو روز استراحت بدم..ولی وقتشو ندارم..نمیفهمم چقد دیگه میکشم..
واسه رفیقم دع
مثل کابوس میمونه، مثل فیلم، مثل همه چی به جز واقعیت. اینکه شب عید دچار این وضعیتیم. امروز بعد روزها رفتم بیرون. خیابونا برای شب عید و حتی غیرعید خیلی خلوت بود. خیلی از مغازه ها بسته بودن و ماشینا رو ضدعفونی میکردن توی یه چهار راه. واقعا وضعیت بدیه. شب عیده اخه. خیلی ناراحت شدم که شب عید اینطور گذشت. عید عزیزمون. خدایا خودت کمکمون کن لطفا. خودت فقط میتونی کمک کنی. خودت حالمون رو خوب کن. خودت حال جهان رو خوب کن. ای بزرگ‌ترین و بهترین. ❤️
برف و دوس دارم برف بازی هم دوست دارم 
بودن زیر برفم دوست دارم ولی شماهم چارتا لودر بندازین تو خیابون دیگه بابا 
دیروز یه مجری داشت با یکی از مسئولین صحبت می‌کرد 
یهو طرف گفت مردم دیگه خیلی به مسئولین وابسته شدن 
مردم وابسته شدن
حرفش بهم برخورد :/
 
چند دیقه پیشم که زلزله اومد... منو چنگیز جامون امن فعلا... حالمون خوبه اما همشهری هم استانیامون الان شریط بدی دارن :/
سلام یه لحظه یاد آهنگ حضرت شایع افتادم، که میگفت،من اخراجی نیستم،، پسر حاجی نیستم، نمیدونم همین بود یا چیزه دیگه،ولی میدونم پسر حاجی نیستم چون پولشو نداشتیم که بفرستیمش، اگه هم داشتیم نمیذاشتیم بره آخه با این کار عمو حسن همه ملت مستحق شدن، بهرحال پسر حاجی نبودیم،ولی انگار اخراجی هستیم، از زندگی،از خوشی،همین که یه ذره حالمون خوب میشه،یکی میاد میرینه
ادامه مطلب
یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟
میخوام بگم گاهی‌ام غصه‌ها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصه‌هاتو بگیره!
جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی!
نگران من نباش!
حال من خوب باشه با توئه... بدم باشه تو خوبش
۱- هر هفته یک کتاب بخونیم 
۲- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم 
۳- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم 
۴- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم 
۵- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم
۶- هر روز ده دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم 
۷- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم 
۸- هر روز صبح زودتر بیدار شیم
۹- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو خوبتر کنیم 
۱۰- تکیه کلام های نامناسبمون رو از صحبت هامون حذف کنیم...
سلام علیکم
این که پارسال این موقع کجا بودیم و الان کجا بماند این که الان یسال گذشت هم بماند 
ولی خداجون به حق این ماه عزیز که در راهه خودت گشایشی بده به احوالم به زندگیم و... خودتون از حالم خبر دارید 
 
چقدر خوبه که یکی هست از حال آدم خبر داشته باشه جیک و پوک و تمام زیر و بم آدم و بدونه
خدایا با این همه گناه و نامردی من فقط شمارو دارم کی از شما آقا تر برای ما آقای من شرمنده از اعمالم ولی امیدم به فرج شماست 
خدایا شکرت برای اون که دادی و ندادی شکرت م
دو ساعت اناتومی و دوساعت فناوری اطلاعات. تو راه برگشت با پیشی خوابگاه برا اولین بار عکس گرفتم!با وجود خستگی و خواب‌آلودگی زیاد رفتم لباس هامو شستم(خ کار سختیه برام) و حمام رفتم، تا اومدم بخوابم هم اتاقیام رسیدن و نزاشتن و چای خوردیم و تا اومدم بخوابم دوباره بچه ها گفتن ک بریم بیرون و نتیجه اش خرید عطر اف‌اف شد ک بوی خیار میده:)) و تقریبن ۵۰ هزار تمن چیز تررررش. تا رسیدیم خوابگاه وقت شام بود و دوباره جمع شدیم و شام خوردیم و حمله کردیم ب ترشی ها!
سلام
قرار بود من هر روز یه نوشته داشته باشم ولی ظاهرا توفیق نبود که سعادت نصیبتون بشه و مطالبم رو بخونین
 
خب داشتم میگفتم امروز از اون روزا بود. صبح باید میرفتم دندون پزشکی اونم کجا؟ شهرستان
 
بعد که تموم شد گفتم چه کاریه منم میرم یه دوری توی بازار میزنم یه کم دلم واشه.
شما هم میدونین یه خانم که توی بازار دور بزنه یعنی چی؟
البته همیشه اینطوری نیستا یه وقتهایی عنایات خاص خدا شامل حالمون میشه و رزقمون رو از توی بازار با خودمون میاریم خونهکه الب
امروز که از خواب بیدار شدم یه  to do list نوشتم!
و شروع کردم دونه دونه اشو تیک زدن :)
الان فقط یه تیک دیگه مونده!که لیستم تکمیل شه!
امروز از شهر کتاب انلاین کتاب خریدم :))) سراسر خوشحالیم!
اره راستش کلی کتاب نخونده دارم که تهرانن!و خیلی ناراحتم که چرا با خودم نیاوردم!
من خیلی خوشحالم که صبا این کانال دکتر شیری رو برام فرستاد :) خیلی زیبا حرف میزنه!و راجب دغدغه های من حرف میزنه!که شاید نتونم با هر کسی راجبش حرف بزنم!
همون دکتر شیری گفتش که کتاب خونه ی من م
خب در راستای پست قبل باید عرض کنم که همگی مون خداروشکر حالمون خوب شد و منم کلی نذر و نیاز کرده بودم که کسی چیزیش نشه و شکر خدا سلامتیمونو بازیافتیم نذرمونم ادا کردیم...از ۱۶ هم که مجدد رفتم سرکار و نگم براتون که چون از پنجم نرفتیم انقدرررررر کار تلنبار شده بود که این دو هفته اخیر من واقعا در حد مرگ کار کردم و اصلا نمیفهمم روزا چطوری شب میشه...این در حالیه که توی این شرایط کرونا ادارات باید با پرسنل کمتر و ساعات کمتر  کار کنن که متاسفانه هیچکدومش
آقا....ما حالمون غریبه!
خرابه!
عجیبه....
پر بغض و دلتنگی و آه و ناله ی نرسیدن ـه....پر شک و تردید و خستگی و بی حوصلگی و تنهایی و غربته!
دلمون رادیو چهرازی و دارالمجانین طلب میکنه....مرداب گوگوش گوش میده و یه تیکه بیت کوچیک از "تبر" اِبی رو رو هوا میزنه که بره با صداش بمیره زنده بشه زندگی کنه .....
اینجا پر آدم بزرگه! اینجا همه دارن توی گوشم هوار میکشن که بزرگ شدی!
زندگی داره سخت میگیره بهمون:)))) 
تناقض داره قلبمون رو سوراخ میکنه....مته میکنن توی ذهنمون...تو د
دنیای عجیبی شده ، دنیایی که اکثر مردمان به فکر حق نیستن ، یا شاید هم هستن اما حقی که خودشون اون رو بعنوان حق می شناسن نه حقی که بر اساس علم و دانش و تجربه و دین بعنوان حق شناخته شده !
احساس می کنم اول خودم و بعد دیگران دچار یه معضل خود گول زنی شدیم بطوریکه نیازهای اساسیمون رو می شناسیم ، اهداف مهم خودمون رو مرور می کنیم اما هیچ وقت تمام و کمال دنبالشون نرفتیم ، اگر هم رفتیم کافیه که به اطلاعاتی برسیم که ما رو نقد کنه ، که ما رو به سمت تغییر بکشونه
حس میکنم به روحم تیر اندازی شده
نه نه! باید بگم ترور شده..
نیاز به دوا و درمون داره
کاش میشد مغزتو برداری و توشو نگاه کنی بعد یه چیزایی رو از تدش پاک کنی
یه گزینه ام داشته باشه پاک کردن واسه مخاطب
برا اون وقتایی ک مخاطبینت چیزایی میگن یا کارایی میکنن که روحت آزرده میشه
خدایا این ادما چی بودن خلق کردی آخه؟؟
بعدم گفتی اشرف مخلوقات
والا بعضیاشون انتر مخلوقاتم نیستن چه برسه اشرف
 
مطمئن نیستم با رفتن تو خونه جدید حتما حالمون خوب میشه! اما میدونم ا
شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم مهم نباشه.

+ عید امسال بعد از چ
خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: «من همینم که هستم.»در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیمپس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن .با تغییرات کوچک روز بروز حالمون بهتر میشه
 
30شعبان
اینجا سرآغاز جایی ست برای نوشتن ها و حرفایی که از دل میاد. احساسات آدمیزاد بهانه به دستش میده که همیشه کارهای اشتباهی بکنه، کارهای اشتباه بد نیستن ولی نتایج بدی دارن و به آدم میفهمونن که دیگه نباید این کار رو کرد. احساسات آدمیزاد باید حکم چراغ راهنما داشته باشن فقط، فقط باید بهمون سیگنال بدن که آقا یا خانم آدم، من احساس میکنم که این کار اشتباهه و یا اینکه من احساس میکنم که اینکار درسته و انجامش بده. 
احساسات همواره آدم رو به جاهای خوبی نکشون
دستایی که از عصر میلرزه رو زور میکنم که چند خطی بنویسن! نمیشه ننوشت از حالی که بده
اونم وقتی که کسی نیست که براش حرف بزنی
و حتی اگرم باشه دردی دوا نمیشه دلی که تنگه که گشاد نمیشه
چند روزی بود که به طرز عجیبی دلتنگش بودم و براش بی قرار! دیشب که دلو به دریا زدم دوستش گفت که تو یه خفت گیری خیابونی گوشیشو ازش گرفتن
گفت حالش خوبه ولی از همون لحظه که بهم گفت حال من بده
تصور میکنم که چقدر ترسیده؟ چقدر ممکنه آسیب دیده باشه؟ چقدر اذیتش کرده؟!
من موندم و گر
خیلی وقتها ما آدمها وقتی تنها میشیم احساس میکنیم حالمون خوب نیست
چندوقتیه که وقتی تنها هستم حالم خوبه خیلی خوب
میدونی چرا؟
چون یک رفیقی پیدا کردم که مدام این حرفش را برای خودم تکرار میکنم:
همانا مادررعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم ویادشماراازخاطرنمی بریم
اسم رفیقم مهدی است رفیقی که به سمت خوبیها هدایت میکنه رفیقی که خیلی باخدا رفیقه رفیقی که واقعا رفیقه ....
پیشنهاد میکنم اگه دنبال حال خوب هستی باهاش رفیق بشی
این رفیق همیشه خواسش بهت هست برای
خب!
میخوام تفسیر کنم توجه کنید  :دی
بچه که کار بدی میکنه بهش میگن برو تو اتاقت درم ببند! (البته باکلاسا و مایه دارا اینجورین ما رو اون زمان یه چیزی میگفتن که خودمون گریون میرفتیم تو اتاق)
چرا؟؟؟
چون به کارای بدش فکر کنه (اگه تو اتاقش سرگرمی نباشه البته!)
فکر کردن به کارای بدت باعث میشه بدونی مقصری.‌. وقتی میفهمی مقصری حالت بد میشه.. بعد هی کارای اشتباهت یادت میاد و هی بدتر میشی.. واسه همین تنهایی و زندان حال آدمارو بد میکنه چون باعث میشه هی کارای
سلااااااام :)
من این روزا حال روحی خیلی خوبی دارم، وقتی به خودم نگاه میکنم متوجه میشم این خواست من بوده ک خوب باشم، خوشحال باشم :) من خواستم خوب باشم و خوب شدم :)
شادی رو ما بوجود میاریم، این ماییم که انتخاب میکنیم حالمون چطور باشه، از وقتی انتخاب کردم خوب باشم، حملات عصبیم کمتر شدن و بیماریم کنترل شده، این خودش به نوعی معجزست :)
من تلاش میکنم برای خوب بودن، هر روز در تلاشم، هر روز به طور مداوم به خودم یادآوری میکنم تا خوب و قوی باقی بمونم :)
مرسی
ربطی نداره متأهلی یا مجرد،"مکث "را تمرین کن.گاهی زندگی سخته وگاهی ما سخت ترش میکنیم!گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم!گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامونیم!گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم!گاهی میشه بخشید اما با انتقام اِدامش میدیم!گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم!گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم!گاهی...گاهی...گاهی...تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یاش نمیخوایم بدونیم!کاش بیشت
شما هم مثل من حال خوبتون به تار موی بنده؟ متاسفانه انگار مام با دنیا راه نمیایم یا شایدم بیشتر برعکسه این باشه نمیدونم. فقط میدونم اگه یه روز حالمون 50- -50 باشه به سمت اون حال بده غش میکنیم. میدونم شمام مثه من دیگه حوصله ی خوندن جملات مثبت رو ندارین وقتی دریای از ناامیدی جلوت موج مکزیکی میزنه: فقط میخوام بگم میشه برای خوب کردن حس و حال زندگی فکر کرد و انجامشون داد از خودِ همین فردا، اینجوری شاید دیگه جهت رودخونه هم دیگه مهم نباشه.
+ خب دانشگاه با
یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه
که یادت نیاد تولد من چند پاییزه
هر کدوم از ما کنار یکی دیگه خوشبخته
چیزی که امروز باورش واسه هر دومون سخته
یه روزی میاد سالی یه بارم یاد هم نیایم
از گذشتمون جز فراموشی هیچ چیزی نخوایم
از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه
بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه
فکر نکردن به خاطراتمون رو بلد میشیم
میبینیم همو از کنار هم ساده رد میشیم
انگار نه انگار به من میگفتی بی تو نابودم
انگار نه انگار یه روزگاری عاشقت بودم
میبی
سلام رفقای جان
آقا من شرمنده تک تکتکونم که نگرانتون کردم بذارید دستتونا ببوسم منو ببخشید واقعا روم سیاه
باورتون میشه شرایط جوری شده بود من اصلا یادم رفته بود وبلاگ دارم چند روز قبل نمیدونم چی شد یاد اینجا افتادم اصلا آدرس وبلاگ و نام کاربری و همه چی یادم رفته بود
چیا به من گذشت مهم نیست ولی واقعا از معجزات خداست که من زندم دخترم زندس و حالمون خوبه
فقط از یادگار اون روزای سخت دوتا قرص لوزار25و هیدروکلروتیازید50با من موند +استرسی که اصلا دست خو
نمازامون که به درد عمه‌هامون می‌خوره
روزه که برای گوارشمون ضرر داره، همون ماه رمضون رو با بدبختی و خواب یه کاریش می‌کنیم بسّه
قرآن که نمی‌خونیم
روایت و حدیث که تخصص می‌خواد
نهج‌البلاغه رو که نگو، اصلا نمی‌شه فهمیدش
صحیفه‌ی سجادیه هم که معلومه، همه‌ش دعاست
دعای کمیل که زمزمه نمی‌کنیم
زیارت حضرات که با خوندن جامعه‌ی کبیره نمی‌ریم
دعای ندبه که مال سحرخیزاست
زیارت عاشورا که از اسمش معلومه، روز عاشورا باید خونده بشه
گریه که مال افسرده
هوالرئوف الرحیم
 رضا که از سر کار اومد. تایمی برای استراحتش گذاشتیم و تا بیدار شدنش همه کارها رو انجام دادم.
جوشهای روی صورت. ریفلاکس. وزن. سه چیزی بودن که حسابی استرسیم کرده بود و این چند روز فکری بودم.
رفتیم. نبود. کلی حالمون گرفته شد...
در جواب حال گرفته رفتیم "ده ترکمن"
از زیبایی چی بگم؟ اونهمه علفهای رقصان. دامن دامن شقایق. گل آرایی شده با گلهای زرد و بنفش. اووووففففف...
خیلی خوش گذشت. خیلی. 

پی نوشت:
می خواستیم افطار با مامان اینها بریم، که با
هوالرئوف الرحیم
آقا کوکی اسمارتیزی با رضوان درست کردیم با دستور جدید خیلی باحال و عالی.
امروزیه خیلی بزرگ شد. فردا کوچولو تر درست می کنم؛ انشاالله، که بتونم بسته بندی کنم برای فریزر. یه وقت خدا خواست کرونا تموم شد و مام زنده موندیم، پذیرایی کنیم.
بعدشم عصری از کیک باقلوایی دیروز که فریزر بود، برداشتم تو فر داغ کردم، مزه ش واقعا اهورایی شده بود. بح بح ها.
دیگه صبح هم با خواب چرت و پرت از خواب بیدار شدم و حوصله ی خودمم نداشتم. عصری یه ذره با رضا و
خیره شدم به افراد حاظر توی اتاق. چه حالمون خوب بود، کنار همیم. وقتی کنار هم هستیم، همه چیز قشنگ و به قول عین. صورتی تره، البته از نظر من وقتی کنار همیم همه جا رنگین تره، آسمون یه رنگ آبی خاصی داره، غذا طعم عشق میده، خونه روشن تره، قلبها به عشق هم می تپه ! پاییز با تموم سردی و دلگیریش، بهاریه! دقیقا مثل همون بهار سال ۹۳، که اومدن خونمون، با طراوت و دلبرانه:)
#یه بغض بی دلیل توی گلومه. شاید...
بابام قول داده یلدا میریم پیششون. باورم نمیشه بعد ۵ سال دوب
حسین حائریان :
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود « خدا رو چه دیدی شاید شد ».یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی تایتانیک رو اون
مشکل، عشق نیست؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است؛وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم ، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده.عشق نباید دوای درد های ما باشه و اگر اینطور باشه و حتی اگر هم بهش برسیم، مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه خواهد بود.هورنای میگوید: در تحلیل روانی بسیاری از زنان به اینجا رسیدیم که این زنان فقط یک فکر را در سر می پ
داشتم وبم رو مرور میکردم که رسیدم به این پست...
امسال هم آب و جاروب کردم و در رو باز گذاشتم که باد خنک فرصت کنه توی خونه چرخ بزنه...
پارسال تازه با استغفار خو گرفته بودم و یادمه حال خیلی خوشی داشتم...واقعا هم پارسال ماه رمضون محشری بود...امیدوارم امسال هم برای آخرین بار مناجات شعبانیه رو بخونم و با تموم دلبرانه هاش خداحافظی کنم و آماده بشم برای دلبرانه های دعای افتتاح...
آماده بشم برای زندگی شاهانه به مدت یکماه،ماهی که اگه بخوابم هم خوابم میشه عبا
ما فکر میکردیم چون چندتا جاده ساختیم مسیر آب رودخونه ها رو تغییر دادیم و رو هوا و زیر آب حرکت کردیم پس قدرتمان از زمین بیشتر هست در حالیکه زمین خیلی راحت میتونه مارو حذف کنه قبل ما هم خیلی از موجودات منقرض شدن بخاطر اینکه نتونستن با تغییرات جدید سازگار بشن. کائنات کامل بود و احتیاجی به این وسیله هایی که ما ساختیم نبود ما ولی فکر میکردیم زندگی اون شکلی کامل نیست یا فکر میکردیم تو عصر ارتباطات چی میخواد بشه در حالیکه هیچکدوم از آدمهایی که از دو
لیست عادت های خوبی که اگر به زندگی اضافه کنیم حالمون بهتر میشه :
۱- هر هفته یک کتاب بخونیم 
۲- هر روز نیم ساعت ورزش کنیم 
۳- هر شب لیست کارهای فردامون رو بنویسیم 
۴- هر شب چند دقیقه روزانه نویسی کنیم 
۵- هر روز بیست دقیقه برای یاد گیری یک زبان غیر زبان اصلی مون زمان بذاریم
۶- هر روز بیست دقیقه نیایش یا مدیتیشن کنیم 
۷- هر روز غذای خونگی و سالم بخوریم 
۸- هر روز صبح زودتر بیدار شیم
۹- هر روز حداقل به یک نفر کمک کنیم یا حالش رو بهتر کنیم.


@inoti_137
https://iNo
خیلی از جاها خوبیهامون شرطیه !یا به نوعی وابستگی رو میشه در اون دید... 
وابستگی به فرد، وابستگی به مکان، وابستگی به زمان
یه جایی ما یه کار خوبی میکنیم، یا اصلا کاری نمیکنیم، یک جایی در یک زمانی فقط حال خوب داریم ... این خوبیِ شرطیه ! تو اون زمان یک چیزی هست که حالمونو خوب کرده، تو اون مکان یک چیز/ شخص هست که باعث حال خوب ماست 
یا حتی حضور یک فرد تو هر زمان و مکانی باعث خوب بودن ما میشه ... 
همیشه خوبیامون شرطیه ... 
وگرنه همیشه حالمون خوب بود !!! 
دلیلِ
نمازامون که به درد عمه‌هامون می‌خوره
روزه که برای گوارشمون ضرر داره، همون ماه رمضون رو با بدبختی و خواب یه کاریش می‌کنیم بسّه
قرآن که نمی‌خونیم
روایت و حدیث که تخصص می‌خواد
نهج‌البلاغه رو که نگو، اصلا نمی‌شه فهمیدش
صحیفه‌ی سجادیه هم که معلومه، همه‌ش دعاست
دعای کمیل که زمزمه نمی‌کنیم
زیارت حضرات که با خوندن جامعه‌ی کبیره نمی‌ریم
دعای ندبه که مال سحرخیزاست
زیارت عاشورا که از اسمش معلومه، روز عاشورا باید خونده بشه
گریه که مال افسرده
از " ترین" پرهیز کن، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی.
حتی نخواه خوشبخت ترین باشی .
بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن، همین...!
یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود.
از رانندگی با پراید و ... لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود.
از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود
به تو از دور سلام ... به سلیمانِ جهان از طرف مور سلام !
+ میلاد امام حسین(علیه‌السلام) و اعیاد شعبانیه مبارک :)
++ آهنگ خوب شاد نداشتم همون قبلی‌ها رو گوش کنید خلاصه :)
+++ آخرش یه روز حالمون تو چند کلمه خلاصه میشه : پای پیاده ، کربلا ، بین‌الحرمین ، شب ، نم‌نم بارون ....
حاج آقا حسینی می گفت:
پیامبر فرموده: بنده ای که نمازش رو در اول وقت خودش بخونه، اون نماز به آسمون میره و به شکلی نورانی و سفید برمیگرده به صاحبش و بهش میگه منو حفظ کردی، ان شالله خدا حفظت کنه
و اگه نمازش رو در اول وقت نخونه، یا حدودش رو رعایت نکنه، اون نماز به آسمون میره و برمیگرده با چهره ای سیاه و ظلمانی، بهش میگه منو ضایع کردی خدا ضایعت کنه.
مواظب باشیم نمازی که قراره کمک حالمون باشه، یه وقت نشه مایه ی نفرین و عذاب! اول از همه به خودم میگم که خ
یک روز #مارتین_لوتر_کینگ رهبر مبارزه علیه #نژاد_پرستی در #آمریکا با ناراحتی و غم وقصه روی پله منزل خود نشسته بود زن مارتین لباس مشکی هاشو می پوشه میاد پیش مارتین میشینه و شروع میکنه به گریه و زاری مارتین میگه زن چی شده زن میگه مگه نمیدونی #خدا_مرده مارتین میگه زن این چه حرفیه که میزنی زن پاسخ میده با این قیافه ای که تو کرفتی من فکر کردم خدا مرده پاشو مرد وقتی #خدا هست یعنی همه چیز هست.
دوستان عزیز مگه خدامون مرده که این شکلی دچار #استرس شدیم و ترس
 
هو الحی
.
#قسمت_پانزدهم
.
اون با ولع لقمه ی من رو می خورد
بچه ها از خنده قهقهه می زدن - چیه بخورش دیگه
- این دهنی توئه و من نمی خورمش
- من و تو نداریم که
نگاه چه لقمه ی خوشمزه ایه
- نخیرم تف مالیه
- اصلا اون مزه داده بهش
- اشلی: بسه کارن حالمون رو بهم زدی
- مگه دروغ می گم
یکی رو انتخاب کن
یا من خودم بگذارم دهنت یا اینکه خودت می خوریش
- هیچکدوم
- جدی گفتم
ادامه مطلب
گاهی زندگی سخت است...و گاهی ما سخت ترش می کنیم...
گاهی آرامش داریم ، خودمون خرابش میکنیم...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می شیم.
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می کنیم..
گاهی میشه بخشید اما با انتقام اِدامش می دیم...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه می دیم...
و گاهی
گاهی...
تمام عمر اشتباه می کنیم...و نمی دونیم یا نمیخواییم بدونیم...
کاش بیشتر مراقب خودمون ، تصمیماتمون و گاهی... گاهی های زندگیمون باشیم.
-----------------
سلام به همگیتون
این سوالات رو جواب ندید ، فقط بهش فکر کنید یکمی ... سوال آخرین خط رو جواب بدید .- تا حالا شده تو زندگیتون چیزی رو واقعا بخواید و با فکر کردن بهش حس خوب داشته باشید و بعد اونو به شکل معجزه آسایی به دست بیارید ؟
- تا حالا شده کسی رو بابت یه رفتاری مسخره کنید و بعد همون رفتار سر خودتون بیاد ؟
- تا حالا دقت کردید وقتی حس و حالمون بده ، مرتب اتفاقای بد برامون میوفته ؟
- شنیدین از هر چی بدت بیاد سرت میاد ؟ تجربه کردید ؟
- دقت کردید بعضی آدما ه
با یه قهوه نطلبیده رفتم‌ پیشش:) 
لبخند زد تشکر کرد:) گفت می خواستم بگم دیگه عطرشو شنیدم نگفتم :)
یه کم از کار و شرکت پرسیدم، آخه تازگیا بازم دیر میاد :( 
یه کم برام تعریف کرد ، کلی البته.خیلی خلاصه.
گفتم بابا خیلی خسته اید بیایید یه کم استراحت کنید. مثلا یه سفر چند چند روزه بریم یه کم حالمون خوب شه یه کم خستگی شما در بره؟ قبوله؟
فقط لبخند زد و قهوه خورد...
گفتم فاطمه زنگ‌ زده بود خبر بگیره تعطیلی میریم یا نه؟ منم گفتم شاید ...باید از شما بپرسم.
یه کم ا
با سلام و درود به روح و جسم همه کسایی که تا این مرحله زنده موندن. توی این شرایط که همگی مجبوریم به خونه‌شینی و تقریبا از صحنه اجتماع محو شدیم؛ شاهدیم که اینتساگرامیون شوآفِ «حالا تو خونه چیکارها میشه کرد» راه انداختن. ازونجایی که وبلاگیون کمتر دنبال شوآف و بیشتر اهل عمل هستن و روحیاتشون به هم نزدیکتره، بد ندیدم هرکی هرچی بلده و به ذهنش میرسه که مناسب زندگی فردی و خانوادگیه؛ اینجا بنویسه. خیلی جدی لازم داریم به جای فرو رفتن در خود، فرو برویم
[این یک متن علمی نیست! =))) ]
مغز 12 زوج عصب داره که حس و حرکت اجزای سر رو تامین می‌کنن. مثلا بویایی، شنوایی، لامسه، چشایی، حس عمومی، عضله های جونده و غیره. زوج 8 عصب وستیبولوکوکلئاره. که یه بخشیش برای شنوایی‌ه و یه بخشیش برای تعادل.
یه سری تست وجود داره که صحت هر کدوم از این زوج اعصاب رو بررسی کنیم. یکی از تست هایی که بخش تعادلی زوج 8 رو بررسی می‌کنه اسمش تست کالریک‌ه. این شکلیه که مریض رو میخوابونی، زاویه‌ی 30 درجه میدی به سرش بعد تو گوشش چند قطره
سلام بچه ها:) اممم میخواستم یه چالش بذارم که بنویسین چه چیزاییو تا قبل از امسال نمیدونستین و امسال فهمیدین، مثلا یه سری تجربیات جدید و اینا. درباره ی آدمای اطرافتون، دوستاتون، زندگی و دنیا و خودتون... فکر میکنم متنای قشنگی بشن با قلم های خاص خودتون:* اگه دوس داشتین و شرکت کردین، توی وبلاگتون پستش کنید و آدرسشو بذارید برام:)

راستی الان که توی خونه موندیم و داریم کپک میزنیم:\ چیکار میکنید شما؟ فیلم؟ کتاب؟ یکم حرف بزنیم:) خوبین؟ چه خبرا؟
برای اینک
سلام!
امشب فهمیدم اصولا وبلاگ نویس خوبی نیستم چون به کل فراموش کرده بودم اینجا رو :-)
بعضی وقتا یه سری چیزا برات اهمیت زیادی پیدا میکنن.بعضی آدما شاید.ولی درست که فکر میکنی دلیلش رو متوجه نمیشی.واقعا چرا آخه این آدم باید برام مهم باشه!
میگن بنی آدم و اعضا و اینا یک گوهرند ولی مساله چیز دیگس.چن وقت پیش داشتم با ن ن صحبت میکردم.بهش گفتم ازت دلخورم که خیلی دیر به دیر پیام میدی بهم (یا شایدم من پیام ندم تو کلا یادت میرم!) برداشت بهم گفت نمیفهمم چرا بای
متن پست تبلیغاتی برند کاله برای دسر پاناکوتا در اینستاگرام
شرکت لبنیات کاله که اخیر محصولات غیر لبنی دیگری را نیز تولید می کند، یکی از شرکت های سرآمد و بزرگ بازار ایران است.
مدت زمان خواندن متن 3 دقیقه
در این پست، عکس و متن تبلیغاتی محتوا نویس شرکت کاله را برای دسر پانوکوتا بررسی می کنیم و به نکات منفی و مثبت آن خواهیم پرداخت.

این روزها ما به چیزهایی احتیاج داریم که حالمون رو از این رو به اون رو کنه. مث یه دسر و میان وعده شاد و خوشمزه که خوردنش
شب چهارم
همیشه تو زندگیم سعی کردم که تودار باشم نذارم بقیه بدونن که تو درونم چی میگذره تمام تلاشمو کردم که حتی تو بدترین بدترین شرایط ها لبخند بزنم و نذارم کسی بفهمه که ناراحتم چون فکر میکردم این نشونه ی ضعیف بودنه!!!!
همیشه هر وقت از کسی ناراحت بودم ریختم تو خودم و گفتم اشکال نداره اینم به اضافه بقیه بشه اما یه دفعه ای به خودم اومدم و دیدم که پر شدم از نفرت کسایی که یه زمانی از ته دل دستشون داشتم
نگفتن دلخوری هامون به کسایی که دوستشون داریم فقط
 
داشت تو تلویزیون میگفت :
موقعی که حالمون خیلی  بده و نمیشه با هیچکی حرف زد با پدر و مادرهامون حرف بزنیم و درد دل کنیم !
داشت میگفت 
پسرها با پدرهاشون خلوت میکنن و حرف میزنن 
دخترها با مادرهاشون .
و من چشمم به تابلوی مادر که تو هال پذیرایی بود خورد و یه افسوس از ته دل 
 به چهره ی مادر نگاه کردم و گفتم 
تو که نیستی من باهات درد دل کنم و توام منو با حرفای مادرانه آروم کنی !
قد یه عمر باهات حرف دارم اما نیستی که من بگم ! حتی منم سر مزارت نیستم که باهات
 
✅کلاغی که مامور خدا بود.
آقای شیخ حسین انصاریان می‌فرمود: 
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوهدوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن، سفره ناهار چیده شد.ماست، سبزی، نوشابه، نون دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که...یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله‌ای انداخت تو دیگ آبگوشتی!دل همه رو برد حالا هر که دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مارخیلی بهمون سخت گذشتتو کوه، گشنههمه ماست و سبزی خوردیمکسی هم نوشابه نخورد
خی
ورزش‌های مبارزه‌ای، درست موقعی به اوج جذابیت میرسن که اتفاق‌های پیش‌بینی نشده میفتن. وقتی مایک تایسون از باستر داگلاس توی رینگ بوکس شکست خورد، به تایسونِ بدون شکست گفتن چرا باختی؟ حرفی زده بود به این مضمون که «باورم نمیشد کسی بتونه شکستم بده.». اون طرفِ قصه، باستر داگلاس بود که هیچ کس امیدی به برنده شدنش جلوی تایسون نداشت. 9 راند از تایسون فقط مشت خورد و افتاد زمین، ولی توی راند دهم، تایسون رو جوری زد که تا میومد از زمین بلند بشه میفتاد زم
امروز آخرین روز 98 هست و خب فکرکنم اکثرمون دل و دماغ وارد شدن 
به سال جدیدو نداریم اما بیایم راجب سال98 چطور گذشت حرف بزنیم
تواین سال روزای سختی رو پشت سر گذروندم با تمام خوبی و بدی هاش
گذشتت...
بیایم اصلا راجب اتفاقای ناگوار و بد حرف نزنیم و ازروزای خوبمون بگیم
قرارنیست همیشه از اتفاقاتی که باعث صدممون شده بیایم بگیم..بیایم با صحبت
راجب اتفاقای خوب و مثبت حالمون خوب و خوب تر کنیم تا سالجدید رو باخلق و خوی و حال خوب بگذرونیم
اگه بخوام از دید مثبت
*دیروز زنگ اول قرآن داشتیم. یکی از بچه ها حالش خوش نبود. معلم قرآنمون با بچه ها رفیقه. پرسید چی شده؟ دختره زد زیر گریه. داشت گوله گوله اشک می ریخت. خودش حرفی نمی تونست بزنه از بس که گریه می کرد. پشت سری ما دوستش بود. گفت پسرخاله ش مرده. به همین راحتی. گفتم چند سالش بود؟ مریض بود؟ همون لحظه معلممون هم همین سوال رو از اون دختره پرسید. گریه ش شدیدتر شد، گفت دو سالش بود. آب جوش ریخت رو تنش، سوختگی ش زیاد شد و از کنترل خارج... خودم هم نمی دونستم چرا دارم گر
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
1
داشتم فکر می کردم به میزان محبتی که باید در قبال آدم هایی داشته باشیم که در شرایط دشوار و سخت قرار می گیرن. شرایطی مثل دست و پنجه نرم کردن با بیماری های لاعلاج، ورشکست شدن، جدا شدن از شریک عاطفی، فوت شدن نزدیکان و ... . آدمای دیگه وقتی این شرایط رو می بینن، مهربون تر می شن. گاهی هم خیلی مهربون تر می شن.
نکته این جاست که من فکر می کنم اگه یکی که قبلن 60 تا محبت داشته و بعد این داستان محبتش بشه 70 اوکیه و حتی شاید بتونه حالمون رو هم بهتر کنه ولی وقتی یه
ما یادمون نمیره تصویر تلویزیون رو که نشون میداد گوساله هایی که داشتن با فیلم و عکس از پلاسکوی آتیش گرفته لایک و فالور جمع میکردن‌. ما یادمون نمیره که شما تمام لحظه هایی که اون گوساله ها با اشتیاق به صحنه روبروشون نگاه می کردن توی ساختمون قدیمی بودین و برای حفظ جون آدمایی که اصلا نمیدونستید تو ساختمون هستن یا نه داشتید وسط آتیش و دود دنبالشون می گشتید. ما یادمون نمیره که همه چی آوار شد و شما بودید زیر اون آوار تموم نشدنی... ما یادمون نمیره سکو
خیلی وقتا پیش میاد با شنیدن چندتا کلمه کوچولو به خودمون میایم و با خوشحالی و شادی به زندگیمون ادامه میدیم.
این همون چیزیه که بهش میگیم جادوی کلمات
جادوی کلمات خیلی خیلی قدرتمنده! 
برای همینه که جملات انگیزشی خیلی بین داوطلبای کنکور پرطرفداره :)))
***
تو میتونی انجامش بدی! من بهت ایمان دارم ...
برو جلو!
***
توی این کلمات یه دنیا نهفته است :) 
با خواندن اخبار خوب و چیزای خوب حالمون خوب خوب میشه ولی ...
وقتی چیزای بدی رو میشنویم ... حالمون بدجور گرفته میش
من ضعیفم، مطلقاً ضعیفم. بیشتر از چیزی که فکر می‌کنی. تو می‌دونی که یکی از راه‌های فرارم از این پوچیِ بی‌مرز هستی، اما نه تنها خودت از من فرار می‌کنی بلکه مجابم می‌کنی که من هم از تو فرار کنم. از راه فرارم فرار کنم. این روح پناه‌جو به چی پناه ببره هان؟ چه معنایی باقی می‌مونه. قلاب نباش، صیاد نباش. یه بارم تو شکار شو. تا کی می‌خوای بِکِشی و بُکُشی. نکنه تو هم ضعیفی؟ آره تو هم ضعیفی. چه لزومی داره این‌همه پس‌زدن و پس‌گرفتن. چرا همیشه داریم از
خوابیدم تا یک ظهریک پاشدم نهار خوردم دو رفتم کتابخونه تا پنج
تقریبا دو جلسه فیزیو عصب خوندم
کولر روشن بود آی خنک بود آی حال کردم
دیگه پنج کتابخونه تعطیل شد اومدم خوابگاه
جههههننننم واقعی
انقدرم این دختره در رو باز کرد و من بستمش دیگه تستیسش رو نداره بازش کنه الان به باز کردن پنجره بالا سرش اکتفا کرد
آخه صبحم با صدای پر زدن تو فضای تختم بیدار شدم
دختره م بیدار شد فک کرده بود زیر تختم دارم بایه چی ور میرم که صدا داده
من میگفتم پرنده تو اتاقه
اون
نیاید. گیلان نیاید. رشت نیاید. شمارو به خدا نیاید. یه بار ما شمالیا رو به حال خودمون بذارید. یه بار بذارید فقط پلاک ۴۶ و ۵۶ ببینیم. بفهمید که شرایط ما اضطراریه. بفهمید که الان وقت دیدن ماسوله و قلعه رودخان نیست. وقت خرید تو کاسپین نیست. وقت عشق و حال کنار ساحل نیست. وقت سر زدن به دوستا و ماچی دادن نیست. بفهمید که حالمون خوب نیست. حال هم استانیامونو و همشهریامون خوب نیست. بفهمید که با هر عطسه پدرمون و هر آخ مادرمون تا صبح نمی‌خوابیم چون امکان ابتلا
سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد)...همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار... مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم... درسته که من یه مقدار
سال پیش دانشگاهی و بعد از عیدش، وقتی دیگه حالمون داشت از کنکور و تست و گاج و قلم چی و ازمون به هم میخورد یه روز رفتیم مدرسه که با بچه ها دیدن کنیم(کلاسای ما قبل از عید تموم شد)...همه نالان بودن که زودتر این روز کنکور لعنتی رو بدیم که ما دیگه داریم بالا میاریمش انقد تکرار و تکرار و تکرار... مهام ولی خوشحال طور گفت که هر مطلبی رو که این روزا می خونه براش جدید و جالبه چون قبلا نخونده بودشون!! من الان همین حس رو نسبت به زندگیم دارم... درسته که من یه مقدار
من هنوز باورم نشده، یعنی بیست درصد آخر دوازدهم حذفه؟! اه، اه، اه، لعنت بهشون، کوفت بگیرن! خب اگه قطعی شده چرا هیچ‌جا دقیقا ننوشته تا کدوم سرفصل می‌آدش و دقیقا کجا حذفه؟! بابا روانیم کردن، اه -_-
منو بگو آخه، فیزیک اتمی رو تابستون تموم کرده بودم. کلی رو دوازدهم زوم کردم که قبل عید اختصاصیاش رو بستم، بعدم این‌قدر عید دوازدهم خوندم که هفته‌ی دوم عمومیاش هم تموم شد، بعدش این‌طوری آخه؟! اه، خب اگه منم نشسته بودم پای برنامه‌ی آزمون و خودمو خسته
میدونی ما آدما وقتی حالمون بده،وقتی ناراضی ایم از خودمون خیلی خطرناک میشیم...چرا؟چون اون حس رضایت درونی رو نداریم دیگه...از خودمون راضی نیستیم ...برنامه ها درسا و کارامون به درستی پیش نمیره...اونی نشدیم که میخاستیم...هر کی پناه میبره به یه چیزی ...که خودشو سرگرم کنه که یادش بره ...که خودشو شاد نگه داره...یکی با سیگار یکی با سکس یکی با خوردن بیش از حد ...دیگری با خوابیدن ...من خودم؛حرف میزدم ...از برنامه هام حرف میزدم...از خودم ک میخام چی بشم حرف میزدم انگ
ممنونم از تک به تک دوستان بخاطر تبریکاشون برا قبولی من
خدایا شکرت بخاطر همچی بخاطر دادن خیلی چیزایی که دادی و خیلی از چیزایی که صلاح دونستی که بهم ندی
بازم شکرت ...
من انسانم و درستش اینه که انسانیت درونم باشه حتی شده به مقدار کم ولی مطمئنم که بیشترم میشه
خدایا ممنونم بازم بخاطر همچی
یاد گرفتم وقتی من درست میشم که یک چیز برای من عادت بشه اون موقع اس که حال من خوب خواهد شد مطمئنم
میخوام از حالا برای حال خوب خودم تلاش کنم حتی به مقدار کم شاید قب
عمل جناب میم به سلامتی انجام شد و دکتر براش ده روز مرخصی و استراحت نوشت و انجام هرگونه فعالیت سنگین رو منع کرده و به هیچ عنوان نباید کاری بکنه که به کمرش فشار بیاد و نباید چیزی رو برداره و جابجا کنه و...
من ولی حال دلم خوبه این روزها و با کلی عشق پرستاریش رو میکنم.از نظر مالی و روحی خداوند انگار نگاه ویژه ای به ما داشته و کلی اتفاق کوچیک کوچیک خوب این مدت افتاد و من ممنون این نگاه و این توجه اش هستم.خانواده میم و بخصوص خواهرش هم این چند روز کمک حال
سلام
دیشب حاج آقا یه حدیث گفتن که چند سالی بود میشنیدم و از شنیدنش دل خوش بودم، اما انگار این بار تازه اصلش رو فهمیدم، جوری که یکباره از درون فرو ریختم...
حدیث خلاصه اش این بود:
یه عده از مومنین میرند پیش آقا امام باقر علیه السلام و میگن: آقا جان ما تا پیش شما هستیم حال دلمون خوبه، اما از شما که جدا میشیم برمی گردیم سر جای اولمون و گرفتار دنیا میشیم و ... آقا می فرمان که خوب این حالات طبیعیه و قلب گاهی سخت میشه گاهی نرم، اما خودشون یه حدیث نقل می کن
من خیلی حرف دارم به خودم بزنم، به منی که توی این پنج سال گذشته باعث شد الان این‌جا باشم. پشت کنکور نمون؛ زودتر به فکر «خودت» باش و این‌قدر رهاش نکن؛ زودتر برو اون‌جا و درخواست کار بده؛ نترس، نترس، نترس، هر جا که نترسیدی باعث شدی بهترین خاطره‌ها رو داشته باشم ازش، فقط اون‌ها شبیه زندگی بودن؛ نه بقیه روزهایی که ترسو بودی و کز کردی گوشه اتاقت. این‌ها و هزار تا چیز دیگه رو براش می‌نوشتم. ولی ته‌ش یه پاراگراف اضافه می‌کردم و می‌گفتم لطفا راه
امروز بر خلاف هر روز صبح صبحونه نخوردم با خودم گفتم حالا یه چیزی می خورم دیگه ..
ساعت 10 این اینا بود که یکم انگور خوردم .
ساعت 11 دیدم یه کم حال ندارم گفتم شاید به خاطر گرسنگی باشه می خواستم از این شکلات ژله ایا بخورم بعد گفتم ولش کن الکی قند مصنوعی به خورد خودت نده چیزی نمونده تا ناهار ..
سرکار بودم و شلوووغ ..
یه خانمه وسط صحبت جدی من یهو گفت صداتم قشنگه .. من :||||||  
اگه منو تو اون لحظه می دید هییچ وقت همچین حرفی نمی زدا تازه از ترس سکته هم می کرد :)
ال
وارد نیست ولی من واردش میکنم...اعتراضم سیاسیه ولی اول اون اعتراض با دوز پائین و میگم...چرا هرچیز خوشگل و قشنگی هست دخترونه است!؟ ما باطنمون زشته!؟ نمی گم که دیگه لباسای گل گلی بپوشیم (که عیبی هم نداره پوشیدنش) اما چرا چیزای خوشگل دخترونه است!؟ چرا چیزای خوشگل پسرونه نداره!؟ همش مردونه!؟ یه پلنر میخوای بخری همش دخترونه! ما باید عین این مردای گنده سر رسید خشک و با قلب مرده و رو استفاد کنیم!؟ واسه چی همه چی جنسیتی شده!؟ چرا تو کشور هیچی سرجاش نیست!؟ -_
روزهای آدمی خیلی زود می‌گذره و اگه آدم حواسش به خودش و اطرافش نباشه، متوجه می‌شه خیلی راحت غرق روزمرگی شده و روزمرگی یعنی ندیدن زیبایی‌های این دنیا، یعنی نداشتن انرژی و اشتیاق برای دیدن اتفاقات خوب و موثر بودن. اما حتما می‌پرسید این حرفا، چه ربطی به نظافت منزل داره؟ خوب باید بگیم، تمیز کردن خونه، یه راه آسون و دم دستی برای دیدن زیبایی‌هایی هست که در گوشه و کنار خونه پنهان شده و وقتی شما شروع به نظافت منزل کنید، این خوشی‌های کوچیک رو هم خ
بالاخره کتاب بدایة الحکمة جلد یکم نوشتهٔ علامه طباطبایی و علی شیروانی تموم شد. صلواااااااات :دی‌ از صبح کلی کار کردما نه فقط کتاب اینقدر خوشحالم که نگو. هرچند باید باز بخونم یعنی اینقدر مرور کنمممم تا جا بیفته برام قشنگ. با یه بار که نمیشه کتاب خوند اونم اینو. زبانم خوندم دفتر استادمم خوندم فرانسویم خوندم. 
حرفم قطع شد. اومدیم خونه. بعد مدتها خوب بودم. فکر نکنی الان میگیرم میخوابما نه اتاق بهم ریختست جمعش میکنم میشینم به کار. نمیدونم کتاب چی
آهنگ انرژی مثبت از فرزاد فرخ

متن آهنگ انرژی مثبت از فرزاد فرخ

زندگی یه حرف سادس امروز فوق العادست بیا با من هی بخندکه این دنیا بی ارادستهر روز صبح میریم کلاس عاشقی یاد میگیریم که هی بخندیمانرژی مثبت بین هردوتامون رو چشم و چاله خنده هامونانرژی مثبت بین هردوتامون رو چشم و چاله خنده هامونمیدونی هستم آخه من به تو دل بستم من و تو باهم آره حالمون بهترههی میمونی پیشم گیجم میرم قربون نگاه جدابت از همه سر ترهانرژی مثبت بین هردوتامون رو چشم و چال
"بسم رب المهدی" 
 
یکی دوماه دیگه میشه سومین سالگرد جدا شدنم از خانواده !اوایل خیلی سخت بود . دو ماه زودتر اومدم که به شرایط عادت کنم ( هرچند قبل از اون هم تجربشو داشتم)
اعتماد بیش از حد خانواده سنگین بود برام. هر لحظه باید مراقب این میبودم که خراب نشه. کاری نکنم که ذره ای کم بشه ... 
به هر سختی و جون کندنی بود گذروندم ( فکر میکنم دلم برای اون روزا تنگ شده)
الان که 2 ماهی هست دوباره خانواده سه نفرمون دور هم جمع شده، دوباره دارم به این شرایط عادت میکنم.
دوشنبه با دوستم رفتیم توچال ، بام تهران
من یه مانتوی کمی گرم پوشیده بودم ولی اونجا بازم سرد بود و من یه درس عبرت اساسی شد برام که از این به بعد زودتر به مامانم خبر بدم که بتونم از نصیحت هاو پیشنهاد هاش استفاده کنم و شب قبلشم از هفت عصر نخوابم تا شیش و نیم صبح روز بعد که بتونم چیزی آماده کنم -_______-
ولی خوش گذشت تله کابین سوار شدیم کلیییی حرف زدیم از هر دری یه ایستگاه دو تله کابین که پیاده شدیم کلی سگ اونجا بود یکیشون اومد جلومون با مظلومیت نگاهمون
تقریبا همه میدونیم که شروع کردن یک روز تاثیر خیلی مهمی تو شکل گرفتن همون روز داره!
اما خب بعضی روزا به هر دلیلی آدم حالش خوب نیست. ممکنه خواب خوبی نداشته باشیم، یا قطعی اینترنت و گرونی بنزین حالمونو اساسی گرفته باشه، یا هوای دلگیر پاییز افسردمون کرده باشه و ...
اینجور وقتا چاره چیه؟
آیا باید قید روزمون رو بزنیم و به فردا امیدوار باشیم؟!
خب، نه همیشه! در واقع یه سری کارها هستن که با انجام دادنشون میتونیم خیلی سریع حال و روزمون رو عوض کنیم!
برای م
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام 
بالاخره انگار قراره این پست های دنبال دار تموم بشه. الان که می خواستم این پست رو شروع کنم رفتم سراغ اولین پست حال خوب، اواخر آذر پارسال بود. داره نزدیک یک سال میشه و من اون زمانی که شروع به نوشتن این پست ها کردم تصورم این بود که نهایتا یکی دوماهه تموم میشن. اون موقع چقدر حرف برای پست های بعدش داشتم و حالا نمی دونم چند نفر هنوز همسر بهشتی رو دنبال می کن. اگه همچنان هستید و اینجا رو می خونید یه رد پایی از خودتون بذارید
اولین نفری که به من دایی میتی گفت همین بچه بود؛ که باعث شد فکر کنم بزرگ شدم، توی دایره آدم بزرگا قرار بگیرم. کسی که دایی میتی گفتنش به من اعتماد به نفس می‌داد، حالا چهارده سالش تموم شده و وارد پونزده سالگی شده... تولدت مبارک پسر؛ مرد بزرگی شدی حالا. میشه دیگه باهات مردونه حرف زد! میشه کم‌کم توی خیلی جاها روت حساب کرد. خوشحالم داری بزرگ میشی، خوشحالم داری خوب بزرگ میشی.
من بچه ندارم و هیچ علاقه‌ای هم به داشتنش ندارم. (فرزندم اگه داری نوشته‌های
 
...به نام خالق هستی...
 
 
 
 این عکس دقیقا داره زندگی کردن  امروزه همه ی آدما رو نشون میده. الان زندگی همه ی ما ها طوری شده که اگر این گوشی ها وفضای مجازی نباشه،دیگه نمیشه زندگی کرد...
هر روز صبح که بیدار میشیم این سرم رو به خودمون وصل میکنیم و تا وقتی که خوابمون نبره اون رو از خودمون جدا نمیکنیم..
تا حالا به این فکر کردیم که تا کی قراره این سرم رو به خودمون وصل کنیم؟!!! 
اصلا کی قراره این سرم تموم بشه؟؟!!!!
یکم به گذشته نگاه کنیم،اون موقع گوشی و فضای
من اشپزیم خوب نیس ...
قبلا هم گفتم...
علاقه ای هم به آشپزی کردن ندارم...
اما بعضی وقتا که خیلی دیوونه میشم و از زمین و زمونه شاکیم ...
دستم میره سمت قابلمه و ماهیتابه ...
امروز یکی از اون روزا بود که از دنده چپ بلند شده بودم...
بعد از کلاس زبان و فهمیدن این قضیه که امتحان اورال رو از روی فعالیتای کلاسی قراره نمره بدن ...و بعد اینکه فهمیدم با حدود ۴ غیبت تقریبا هیچی نمره نگرفتم ....!!!!دیگه واقعااااا زدم به سیم آخر ...
وقتی برای این دو روز اخر ترم برنامه ریخته
حس عجیبی دارم قسم به مقدسات که انگار نه انگار بهاره.
بهارهستا شکوفه و گل و قشنگی هست اما بهار نیست.
سال پیش این موقع ها داشتم لیست میکردم کتابایی که خوندم با غرور به لیست نگاه میکردم و میگفتم سال بعد از اینم پر پیمون تره!دریغا که امسال خجلم.
موش ها و آدم ها
عطیه برتر
خودت باش دختر
کجا ممکن است پیدایش کنم
هی از خودم میپرسم واقعا؟تهی واقعا؟همینقدر؟دیگه شده،کنکور و شلوغ بازیای احساسی و دانشگاه و امتحانا مجال نداد.
کتاب درسی زیاد خوندم اونا حیف ح
- از دوستای زهرا؟
+ آره، ورودی 92 مهندسی پزشکی بودن دیگه.
-ف******ک
+هم ورودی بودن
- هعییی، دارم فکر می‌کنم اگه از بچه‌های ما بود چقدر حالمون بد می‌شد.
+ حتی الان هم که نیست حالم بده
- آره. چقد اتفاق تو چند روز!
+ خسته شدم دیگه
- واای! شت! اصلا نمی‌تونم تمرکز کنم
+منم
-اتفاق پشت اتفاق
+حتی وقتی به این فکر می‌کنم که ببین شرایطو، بخون تو باید بری هم حالم بد میشه
+ چرا نمیشه همینجا مثل آدم زندگی کرد؟
- رفاه حنی 0 هم نیست. زیر 0عه. جبر جغرافیایی وجود داره، میبین
سال 98 اتفاق های خوب و بدی به همراه داشت ، که تلخیش بیشتر بود برای همه.
اما حقیقتش دلم براش تنگ میشه ، آدم  از دل سختیا رشد میکنه و شکوفا میشه همین خیلی ارزشمنده.
از طرف خانوم دکتر مهربون بیان ، شارمین   جان دعوت شدم به نوشتن هشت لبخند نود وهشتی (:
قطعا از هشتا لبخند بیشتر داشتم تو یک سال ، ولی مهم ترین ها که هنوز شیرینی اون لبخند همراهم هست 
مینویسم.
1- درمان بیماری برادر کوچیکم که سال ها درگیر این بیماری بودیم و لطف خدای مهربون شامل حالمون شد
واق
  
 
همه ما معمولا اهدافی توو زندگیمون داریم و براشون برنامه ریزی می کنیم.
اینکه مثلا سال دیگه کنکور بدیم، شغلمون رو عوض کنیم، مسافرت بریم و...
برای همه اینا برنامه ریزی میکنیم و دوست داریم بهشون برسیم و برای رسیدن بهشون تلاش میکنیم.
چند روزه دارم به این فکر میکنم که چند نفر از ما آدما لااقل برای رسیدن به تعطیلات عید برنامه ریزی کرده بودیم و تا همین چند هفته پیش مشتاقانه منتظر بودیم که عید برسه و به مسافرتها و تا ظهر خوابیدن هامون دست پیدا کنی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سکوت ایران